کسی نمیدانست،حد اقل کسانی که در تظاهرات شرکت میکردند و ما میشناختیم هیچ کدام خمینی را نمیشناختند.عجیب بود مردم میدانستند چه کسی را نمیخواهند ولی نمیدانستند خواهان چه کسی هستند و این خصلت مردم ما را انهأی که به این اتش دامن زده بودند خوب میدانستند.شهر ما یک روحانی پیر و با خدأی داشت که مورد احترام پیر و جوان بود و عجیب بود که در زمانی که تمام ارکان حکومت شاهنشاهی از کار افتاده بود او همچنان خود را از این قضایا کنار میکشید و در تظاهرات هم به هیچ نحو شرکت نمیکرد . .و هم او بود که خمینی را میشناخت.خاطراتی که از زمان هم کلاس بودن با خمینی داشت و درجمع کوچکی از بازارین شهر بیان کرده بود ظاهرا با خصوصیات یک فرشته بسیار فاصله داشت،همان فرشته ای که بسیاری از مردم انتظار ورودش را به میهن میکشیدند .یکی از خاطراتش بسیار شنیدنی و عبرت آموز است .ماجرا از این قرار بوده ،در ایام طلبگی روزی خمینی بر خلاف همیشه بدون دلیل در کلاس درس حاضر نمیشود ،همکلاسیها علت را از هم حجره ایش میپرسند او میگوید که خمینی صبح در حجره بوده ولی بیرون نیامده.ظهر هنگام و پس از تعطیلی کلاس درس چند نفری که حاج آقای ما هم در بین آنها بوده به در حجره اش میروند ،در حجره نیمه باز بوده ،قبل از ورود خمینی را صدا میزنند ولی کسی جواب نمیدهد ،قصد ورود به حجره را داشته اند که میبینند کسی در را محکم از پشت گرفته است .چندین بار با صدای بلند خمینی را صدا میزنند که بالاخره خمینی با صدای آهسته ولی با تحکم میگوید از اینجا بروید ،از اینجا بروید من کار دارم .حتئ آن روز هم حجره ایش را هم به درون راه نمیدهدفردای آن روز خمینی طبق معمول در کلاس درس حاضر بوده ،هم کلاسی هایش او را سوال پیچ میکنند و از او علت عدم حضور و رفتار عجیبش را سوال میکنند.خمینی ازدادن جواب طفره میرفته ،وقتی با اصرار زیاد همکلاسیها روبرو میشود لاجرم ماجرا را تعریف میکند.ماجرا از این قراربوده که روز قبل یکی از خیرین مقداری گوشت به خمینی میدهد ،او گوشت را بهحجره اش آورده و چون دیر موقع بوده آن را لای دستمالی میگذارد و در طاقچه میگذارد تا فردا ظهر پخته و بخورد .صبح روزبعد طبق معمول خمینی به کلاس درس میرود ،هنگام ظهر و در بازگشت متوجه میشود که گربه گوشت را برده است. روز بعد به قصد انتقام در حجره میماند و و از صبح تا عصر پشت در کمین میکند ،بالاخره گربه عصر هنگام به طمع بردن گوشتی دیگر آهسته و آرام قصد ورود به حجره را داشته که خمینی او را لای در گیر انداخته و آنقدر فشارمی دهد تا گربه بخت برگشته جان میدهد.به هر حال حاج آقا پس از شرح این ماجرا گفته بود که خمینی آدم کینه توز و خطر ناکی است .خدایش رحمت کند.(حاج آقای ما را )
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر