۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

فرشته (خمینی) که بود

کسی‌ نمیدانست،حد اقل کسانی‌ که در تظاهرات شرکت میکردند و ما میشناختیم هیچ کدام خمینی را نمیشناختند.عجیب بود مردم میدانستند چه کسی‌ را نمیخواهند ولی‌ نمیدانستند خواهان چه کسی‌ هستند و این خصلت مردم ما را انهأی که به این اتش دامن زده بودند خوب میدانستند.شهر ما یک روحانی پیر و با خدأی داشت که مورد احترام پیر و جوان بود و عجیب بود که در زمانی‌ که تمام ارکان حکومت شاهنشاهی از کار افتاده بود او همچنان خود را از این قضایا کنار می‌کشید و در تظاهرات هم به هیچ نحو شرکت نمیکرد . .و هم او بود که خمینی را میشناخت.خاطراتی که از زمان هم کلاس بودن با خمینی داشت و درجمع کوچکی از بازارین شهر بیان کرده بود ظاهرا با خصوصیات یک فرشته بسیار فاصله داشت،همان فرشته ای که بسیاری از مردم انتظار ورودش را به میهن میکشیدند .یکی‌ از خاطراتش بسیار شنیدنی و عبرت آموز است .ماجرا از این قرار بوده ،در ایام طلبگی روزی خمینی بر خلاف همیشه بدون دلیل در کلاس درس حاضر نمیشود ،همکلاسی‌ها علت را از هم حجره ایش میپرسند او میگوید که خمینی صبح در حجره بوده ولی‌ بیرون نیامده.ظهر هنگام و پس از تعطیلی‌ کلاس درس چند نفری که حاج آقای ما هم در بین آنها بوده به در حجره اش میروند ،در حجره نیمه باز بوده ،قبل از ورود خمینی را صدا میزنند ولی‌ کسی‌ جواب نمیدهد ،قصد ورود به حجره را داشته اند که میبینند کسی‌ در را محکم از پشت گرفته است .چندین بار با صدای بلند خمینی را صدا میزنند که بالاخره خمینی با صدای آهسته ولی‌ با تحکم میگوید از اینجا بروید ،از اینجا بروید من کار دارم .حتئ آن روز هم حجره ایش را هم به درون راه نمیدهدفردای آن روز خمینی طبق معمول در کلاس درس حاضر بوده ،هم کلاسی هایش او را سوال پیچ میکنند و از او علت عدم حضور و رفتار عجیبش را سوال میکنند.خمینی ازدادن جواب طفره میرفته ،وقتی‌ با اصرار زیاد همکلاسیها روبرو میشود لاجرم ماجرا را تعریف می‌کند.ماجرا از این قراربوده که روز قبل یکی‌ از خیرین مقداری گوشت به خمینی میدهد ،او گوشت را بهحجره اش آورده و چون دیر موقع بوده آن را لای دستمالی میگذارد و در طاقچه میگذارد تا فردا ظهر پخته و بخورد .صبح روزبعد طبق معمول خمینی به کلاس درس میرود ،هنگام ظهر و در بازگشت متوجه میشود که گربه گوشت را برده است. روز بعد به قصد انتقام در حجره میماند و و از صبح تا عصر پشت در کمین می‌کند ،بالاخره گربه عصر هنگام به طمع بردن گوشتی دیگر آهسته و آرام قصد ورود به حجره را داشته که خمینی او را لای در گیر انداخته و آنقدر فشارمی دهد تا گربه بخت برگشته جان میدهد.به هر حال حاج آقا پس از شرح این ماجرا گفته بود که خمینی آدم کینه توز و خطر ناکی است .خدایش رحمت کند.(حاج آقای ما را )

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

شورش 57 قسمت هفتم دیو چو بیرون رود

در طول تاریخ مشاهده شده که حکومت هائ که بر پایه اراده فردی اداره میشوند در مقابله با بحران‌ها ،چه داخلی‌ و چه خارجی‌ بسیار آسیب پذیرند و حکومت محمد رضا شاه هم از آنها مستثنی نبود گر چه حکومت شاه تلاش‌های زیادی برای مدرنیته کردن کشور و رساندن آن در‌شان و جایگاه منطقه‌ای و بین المللی ایران انجام داد ولی‌ سرعت انجام کارها معضلاتی با خود به همراه آورد که دشمنان و رقبای کشور از آنها به نحو احسن جهت منافع خود استفاده کردند.کشوری که محمد رضا شاه ۲۰ ساله تحویل گرفت مورد اشغال ۳ ابر قدرت آن زمان جهان یعنی‌ اتحاد جماهیر شوروی ،انگلیس و آمریکا که با هم بر علیه آلمان هیتلری متحد شده بودند،قرار گرفته بود . ایرانی که در سال ۱۳۵۷ آنرا ترک کرد کشوری بود که بسیاری از کشور‌های منطقه و جهان از هر نظر به آن غبطه میخوردند .این ادعا را هم اکنون هم می‌توان با سفر به دیگر کشورها از جمله کشور‌های همسایه و انجام تحقیقات میدانی تایید کرد.روز‌های که تظاهرات شدت گرفته بود ،شاه در یک نطق تلو یزیونی گفت که پیام مردم را شنیده است و قول تغیرات اساسی‌ در رابطه با اداره کشور را داد.ولی‌ کسانی‌ که تظاهرت را از پشت پرده سازمان دهی‌ و هدایت میکردند قصدشان رفع معضلات نبود بلکه قصد برندازی نظام موجود و پیاده کردن نظامی را داشتند که ظاهرا در هیچ جای دنیا هم نمونه آن را قبلا به اجرا در نیاورده که هیچ ،حد اقل تصویر روشنی هم از آنچه قصد بوجود آوردن آنرا داشتند پیش روی خود و مردم قرار نداده یا قادر به ارأیه آن نبودند .به هر حال شاه در روز ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ کشور را برای همیشه ترک کرد و مردم منتظر فرشته ای شدند که هم دنیا و هم اخرتشان را آباد کند.

۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

شورش 57 قسمت ششم مسجد کرمان را ,رکس آبادان را ,کتاب قران را ,,شاه به آتش کشید

در نبود منابع رسمی‌ و مورد تائید افکار عموم شایعه به شدت رواج پیدا می‌کند و میتواند از هیچ ،همه چیز و از کاه ،کوهی بسازد و این چیزی بود که آن روز‌ها در ایران اتفاق افتاده بود.خبر میرسید که در کرمان مسجدی را آتش زده اند که قران‌ها در آن سوخته اند ،فردای آن روز در سراسر کشور فریاد‌ها بلند شده بود که مسجد کرمان و کتاب قران را شاه به آتش کشید .به هر حال آنچه آن روز‌ها در شعار‌ها مهم بود وزن و قافیه پیدا کردن شعار‌ها بود و به اصالت و محتوای خبر هائ که در قالب شعار فریاد زده میشد کسی‌ اهمیت نمیداد.در حوادث کوچک و بزرگی‌ که در سراسر دنیا اتفاق میافتد ،از قتل و جنایت گرفته تا جرمهای اجتماعی ،معمولا مردم و رسانه‌ها منتظر میمانند تا علل و چگونگی‌ و انگیزه آن حادثه مورد برسی‌ کارشناسان قرار گرفته و مسبب یا مسببین حادثه شناسایی و دستگیر شده ،از آنها بازجویی و پرونده ای تشکیل شود پس از آن متهمان (نه مجرمان) به دادگاه بروند و دادگاه با خواندن پرونده ،شنیدن صحبت‌های متهمان و دادستان پس از مدتی‌ وارد شور شده ، رای صادر و مجرم یا مجرمین را به مردم و افکار عموم معرفی‌ و مجازات میکنند.ولی‌ آن روز‌ها این چیز‌ها در ایران معنا نداشت و افکار تههیج شده مردم قضاوت عجولانه میکرد (البته بازی گردانان پشت صحنه خود میدانستند که چه میکنند).چنان شده بود که اگر در روستایی گاوی صاحبش را شاخ میزد آن را به شاه نسبت میدادند.در سینما رکس آبادن هم همین اتفاق افتاد و بسیاری جاهای دیگر .ولی‌ کسی‌ از خود نمیپرسید چطور ممکن است یک نفر آنقدر نادان باشد که وقتی‌ اتش در خانه اش انداخته اند و کوشش می‌کند آن را خاموش کند ،از طرفی‌ دیگر و مخفیانه بنزین روی همان آتش بریزد. به هر حال ظاهرا در ایران که جمع اضداد است هر چیزی امکان دارد ، حتی آتش زدن سینما رکس آبادان بدست شاه که باعث شد مردم شهری که از رفاه نسبی‌ و فرهنگی‌ بالاتر در مقایسه با دیگر شهر های ایران برخوردار بودند و تا آن روز خبری از تظاهرات و درگیری در آن نبود و مرکز تولید ثروت برای حکومت و کشور بود بر اثر این حادثه به یک ش باره شاهد نا آرامی و تظاهرات بشود .

۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه

شورش 57 قسمت پنجم دانگولی فرح دانگولی شاه

خانهٔ ما حیاتش جلو و اتاقی‌ که در آن زندگی‌ میکردیم هم مشرف به حیات خانه بود ،به دلیل ارتفاع اتاق‌ها از کف حیات هر کسی‌ که وارد میشد کاملا دیده میشد.ما بچه ها که در آن روزها کاری نداشتیم در همان اتاق پای تلویزیون نشسته بودیم بودیم،پدر سر کار بود و مادر در آشپزخانه .به محض ورود زن همسایه که با عجله داشت طول حیات را برای رسیدن به درب اتاقی‌ که ما در آن نشسته بودیم طی‌ میکرد ، او را دیدیم و همگی‌ با هم خطاب به مادر با صدای بلند گفتیم مادر فخری خانم ،فخری خانم .خواهر کوچکتر به سرعت به سمت آشپزخانه رفت و مادر را با خود آورد.زن همسایه در را با عجله باز کرد،ما که همگی‌ برخاسته بودیم به او سلام کردیم او در حالی‌ که نفس نفس میزد جواب سلا م ما را داد،مادر او را به بالای اتاق که مخصوص مهمانان خودمانی بود برد و نشاند و رفت چای و میوه بیاورد فخری خانم هم از فرصت استفاده کرد و رو به ما که با کنجکاوی او را نگاه میکردیم کرد و با بد جنسی پرسید چه کار میکردید .گفتیم تلویزیون نگاه میکردیم .مادر چند دقیقه بعد با سینی چای و میوه وارد شد و کنار فخری خانم نشست.فخری خانم هم به سرعت چای را از توی سینی برداشت و بدون اینکه به آن لب بزند شروع کرد به صحبت کردن . گفت که امروز به اتفاق چند زن همسایه(خودش پای آنها را باز کرده بود)به تظاهرات رفته بودیم .کجا رفتند ،چه اتفاقی افتاد،جمعیت چه قدر بود ،پلیس ها کی‌ آمدند و ... همه را گفت و گفت.آخر سر هم رسید به بازگو کردن شعار هائ که تظاهرات کنندگان آن روز داده بودند،چند شعار تکراری گفت که قبلا شنیده بودیم بعد هم گفت امروز یک شعار جدید میدادند میگفتند دانگ ،دانگ، دانگده شاه =دانگولی فرح دانگولی شاه.چون شعار ریتمیک و عجیب و غریبی بود همگی‌ به خنده افتادیم.مادر در حالی‌ که کوشش میکرد خنده‌اش را کنترل کند گفت پس دانگولی فرح دانگولی شاه یعنی‌ چی‌.فخری خانم مثل اینکه بهش برخورده بود با حالتی که میخواست خود را تبرئه کند گفت چه میدانم آن که بالای مینی بوس بود پشت بلندگو میگفت مردم هم تکرار میکردند.بعد هم بدون اینکه چایش را بخورد بلند شد و مثل اینکه عجله داشت به خونهٔ دیگران هم سر بزند با سرعت خدا حافظی کرد ورفت .با رفتن او ما هم شعار دانگولی فرح دانگولی شاه را تکرار میکردیم و میخندیدیم.چند سال بعد فهمیدیم اصل شعار این بود.Down,down,down the shah =down the farah,down the shah