۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

چهارشنبه سوری وحضورسبز

مشاور ارشد موسوی:
در هر لحظه، از فرصت ها
برای تظاهرات سبز استفاده کنید!



دکتر امیرارجمند مشاور ارشد میرحسین موسوی، روز پنجشنبه 12 اسفند در یک نشست کوتاه خبری، تاکتیک تشکیل گروهای 50- 100 نفره در تمام نقاط تهران و شهرهای بزرگ را برای حضور در خیابان ها و استفاده از هر فرصتی برای تظاهرات اعلام کرد. با توجه به در پیش بودن 17 اسفند (8 مارس، روز زن) و همچنین سه شنبه پایان سال که مصادف است با شب چهارشنبه سوری، احتمالا این دو مناسبت از فرصت هائی است که مردم برای تظاهرات سبز از آن استفاده خواهند کرد.

۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

چه قدر قذافی شبیه حاکمان ایران حرف میزند

دنیا فهمیده دیکتاتور نفهمیده .از خبرنگار که می گوید مردم بر علیه شما تظاهرات کرده اند می پرسد کدام تظاهرات شما خودتان دیدید؟ خبر نگار بله من دیده ام دیروز امروز . پاسخ دیکتاتور .انها را میگوئید انها طرفداران من هستند.خبر نگار خوب پس اگرطرفداران شما هستند چرا علیه شما شعار میدهند وعکس های شما را پاره می کنند .میگوید انها مواد مخدر استعمال کرده اند و............
نحوه حرف زدنش خیلی اشنا بود.انگار نه انگار که با ما بعد مسافتی وعقیدتی دارد.حرف های او را بار ها و بارها از زبان حاکمان جمهوری اسلامی شنیده ایم و البته به طور بی پرده و واضح تر در این چند سال اخیر از زبان رئیس جمهور نظامشان احمدی نزاد.
انگار که دیکتاتورها همه به یک درد مشترک گرفتارند.انها خود را در مرکز جهان فرض میکنند.همه چیز بایدگرد انها شکل بگیرد.البته ناگفته نماند اشتهای دیکتاتور لیبی از نوع ایرانیش کمتر است.او خود را ملک الملوک افریقا میخواند ولی ورژن ایرانی او خود را ولی امر مسلمین کل جهان می داند .به هر حال چه ملک الملوک و چه ولی امر کل مسلمین بی گمان هر دو سرنوشت یکسانی خواهند داشت و انهم سقو ط مرگبار.

۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

نامه محمد نوری زاد به (آخرین )رهبر جمهوری اسلامی

این نامه و مقدمه آن را به نقل ازنامه آخر به رهبری یا نامه به آخرین رهبر جمهوری اسلامی.
نامه خواندنی و تاریخی محمد نوری زاد به آخرین رهبر جمهوری اسلامی را بخوانید از این نامه ، هرکس برداشت خود را خواهد داشت .ظاهرا مهمترین پیام این نامه آنست که محمد نوری زاد از آقای خامنه ای خواسته تا قبل از فرارسیدن مرگ - که به پیش بینی نوری زاد ، بسیار زود به سراغ آقای خامنه ای می آید -رهبری را وانهد؛ شاید از بار گناهان وبدنامی های تاریخی او کاسته شود .اما من گمان می کنم مهم ترین پیام نهفته در نامه اخیر نوری زاد ، تأکید بر این نکته است که « آقای خامنه ای ، آخرین رهبر نظام جمهوری اسلامی است » به عبارت دیگر،نامه نوری زاد این بشارت را برای مردم دارد که جمهوری اسلامیِ مورد نظر آقای خامنه ای ، با مرگ او به پایان خواهد رسید


سلام و درود به محضر رهبر گرامی ‌ما حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مرگ، بی‌گمان سر خواهد رسید، و ما را و شما را به کام خود فرو خواهد کشید. جنازه‌ی ما را که ناشناس و بی‌کس و کاریم، با شتاب، به آغوش سرد گور می‌سپرند، و جنازه‌ی شما را که معروف عالمید، مردمان بی‌شمار، بر سر دست می‌برند و اشک‌ریزان و بر سر زنان، جلوی چشم صدها دوربین و صدها خبرنگار و صدها میهمان خارجی، در آرامگاه ابدی‌تان می‌نهند. مزار ما، گذرگاه باد و باران و محل تابش آفتاب داغ می‌شود، و مزار شما، با گنبد و بارگاهی مجلل، با تالارها و شبستان‌ها و رواق‌ها و صحن‌ها و هتل‌ها و دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه، و با فروشگاه‌ها و کتابخانه‌ها و بوستان‌هایی پر از گل و گیاه، آذین خواهد یافت. ما، که غریب و گم‌گشته‌ایم، زود از خاطره‌ها محو خواهیم شد، شما اما، که از سامان‌دهندگان بخش‌هایی از تاریخ این سرزمین‌اید، تا روزگاران دراز بر سر زبان‌ها خواهید بود. با هر آنچه که ما نخواهیم داشت، و با همه‌ی آنچه که شما خواهید داشت، یک سرنوشت مشترک، ما را و شما را به هم پیوند می‌زند. و آن: پوسیدن و خوراک مار و مور شدن جسم‌هایمان، و پاسخ‌گویی به رفتار و اعمال دنیاوی‌مان در سرای باقی است. و باز این که: ترازوی دقیق و مویین خدا، به یک جهش، تکلیف خرد و کلان ما بی‌نشانان را مشخص می‌کند، و تعیین تکلیف شما، به خاطر مسئولیت‌های فراوانتان به درازا خواهد کشید. گرچه در دستگاه سریع‌الحساب خدا، زمان به کشداری ایام عمر ما نخواهد بود، با شما اما، تا به ریز ریز امضاها و امر و نهی‌ها و خنده‌ها و اخم‌ها و طردها و جذب‌هایتان رسیدگی نشود، زمان بر شما به کندی گام‌های مور، گذر خواهد کرد. ما را و شما را یک به یک بر بلندی‌های محشر می‌ایستانند تا راضیان و ناراضیان با عبور از مقابل ما، ما را و شما را شناسایی کنند و فریاد هواخواهی و دادخواهی سر دهند. ما را که آوازه‌ای با ما نیست، مردمان فراوانی نخواهند شناخت، شما را اما دوستان راضی، و شاکیان ناراضی بسیار خواهد بود. دوستان و دوستداران شما، از نیکی‌های شما خواهند گفت. که: خدایا، ما شاهد بودیم که سیّد علی خامنه‌ای، سخنوری شجاع و نترس و صاحب نفوذ بود. ما را در همه حال به تقوای الهی دعوت می‌نمود. صدای خوشی در نماز داشت. از مال دنیا هیچ برای خود برنداشت. یک تنه دست به گلوی آمریکا و اسراییل فشرد و جلوی چشم مردمان دنیا، با این زورگویان خدانشناس درافتاد. سید عزیز، کشور ما را از هزار توی فتنه‌ها عبور داد و به هر بهانه، ما را از دشمنان در کمین باخبر کرد و بر حذر ساخت. در زمان دراز رهبری او، کشور ما گرچه درفقر و فساد ریشه‌داری دست و پا می‌زد، همزمان اما از سلول‌های بنیادین به شلیک موشک‌های یک و دو و سه‌ی شهاب، و از آنجا به غنی‌سازی اورانیوم، و از آنجا به پرتاب ماهواره‌ی امید، و حتی به پیروزی حزب‌الله لبنان در جنگ ۳۳ روزه بر اسراییل دست یافت. ما ای خدا، در زمان رهبری او، از انزوای فقر به در آمدیم و به نوا رسیدیم. خدایا، ما که در دنیا از او، و از رهبری او خوش و خشنود بودیم، تو نیز بیا و از او راضی باش و حساب و کتاب دنیا را بر او آسان بگیر و در بهشت خودت جا و مرتبه‌ی مناسبی برای او مهیا کن. رهبر گرامی، همه‌ی ما قبول داریم که شما هوشمندی‌ها و درایت‌های موثری را به روان جامعه جاری فرمودید، اما شرمنده‌ام که فراتر از دوستان و دوستداران شما، که عمدتا از بهره‌مندان رهبری شمایند، جماعتی نیز از شما به خدا شکوه خواهند کرد. من، از باب دوستی و رفاقت، و از باب فردای نیکی که برای شما آرزو دارم، شمارگانی از این شکوه‌ها را برای شما واگویه می‌کنم تا مگر در این فرصت باقیمانده، خود را برای پاسخ‌گویی به مطالبات رها مانده‌ی مردم در پیشگاه عدل خدا آماده کنید. با این اشارت، که دستگاه حسابگری خدای متعال، خود به ذات رفتار ما و شما واقف است، و ابراز رضایت و شکایت مردمان، تنها تراشه‌ی نوری است از عدالت او تا حجت بر همگان ما وشما تمام شود. از زبان شخص شما بارها و بارها شنیده‌ایم که: مراقب ”حق النّاس” باشید. هرآنچه که من در اینجا از شکواییه‌ی مردمان‌مان در محشر عدل خدا بر می‌شمرم، گزیده‌ای از میلیون‌ها حق پنهان و آشکاری است که شما چه بخواهید و چه نخواهید، باید بدان‌ها پاسخ گویید. شاید دوستان چشم‌بسته‌ی حضرت شما که در دستگاه‌های قضایی و امنیتی به انجام وظیفه مشغولند، از نمونه‌ی پرسش‌هایی که من برای شما آورده‌ام برآشوبند و با من آن کنند که با صدها بی‌گناه کرده و می‌کنند، شما اما بزرگوارانه به آنها بفرمایید: چه نوری‌زاد را خاموش کنید و چه نکنید، و چه او را به داغ و درفش بسپرید و چه به تبعید و آوارگی‌اش دراندازید، من خامنه‌ای در فردای حسابرسی نافذ خدا با همین پرسش‌ها مواجهم. او را رها کنید که او حق دوستی را با من بجای آورده و مرا از فردای بی‌کسی‌ام باخبر کرده است. پس با این مقدمه، شما را به عرصه‌ی محشر می‌برم. به همان بلندی مشرف. شما هستید و مردمان معترض. و خدایی که قاضی منصف این عرصه حساس و حتمی است. در آن وادی پراضطراب، شاکیان شما از شما به خدا شکوه خواهند کرد و ندا در خواهند داد: ۱- ای خدا، سیّدعلی خامنه‌ای، درکنار خوبی‌هایی که باید می‌داشت و داشت، و با کارهای خوبی که باید انجام می‌داد و داد، از همان بدو رهبری اما، برطبل تفرقه‌ی آحاد مردمان کوفت و با علم کردن بیرق «خودی و غیرخودی» جامعه را رو به انشقاق هرچه بیشتر شتاب داد. وی، هیچ‌گاه به ما که موافق او و کارهای او نبودیم، روی خوش نشان نداد و تا توانست، راه‌های عبور ما را مسدود کرد. خدایا، مگر نه این که او، علاوه بر آن که رهبر موافقان خود بود، رهبر ما مخالفان و منتقدان خود نیز بود؟ از او بپرس چرا حق رهبری را درباره‌ی ما مخالفان ادا نکرد؟ چرا بیهوده ما را به تنگنای دشمنی درانداخت؟ چرا حقوق ما را به هیچ گرفت؟ چرا در همه جا، گزینش‌گران او، راه را بر ما و بر فرزندان ما بستند و حیثیت اجتماعی و شهروندی ما را منکر شدند؟ ۲- خدایا، دوره‌ی طولانی رهبری سیّدعلی خامنه‌ای، مرهون همراهی و همدلی ما مردمان ایران بود. او – سیدعلی – هیچ‌گاه از جانب ما مردم به مشکلی که ناشی از عدم همراهی ما باشد، در نیفتاد. ما ایرانیان، جز همراهی با هر آنچه که او می‌خواست و بدان متمایل بود، دغدغه‌ای نداشتیم. اما عجبا که درهمان سال‌های رهبری او، جو جامعه، به لایه‌های تودرتوی خوف و هراس آلوده شد. جمعی از مردمان، به خاطر کمترین اعتراض و نقد از بزرگان تحمیلی، به حبس و شکنجه در می‌افتادند و دچار آسیب‌های روانی و اجتماعی فراوان می‌شدند. شب‌ها و روزهای خانواده‌های بسیاری، در متن اضطراب سپری می‌شد. تا بدانجا که: امنیت روانی جامعه مخدوش گردید. فضای تلخ پلیسی، جان جامعه را خراشید. امنیتی هم اگر بود، برای موافقان او بود. نصیب مخالفان، گرچه نخبه و برجسته و کاردان و کارآمد، جز هراس، هیچ نبود. ۳- خدایا، در دوره‌ی رهبری سیّدعلی، قانون، و تن سپردن مسئولان به قانون، خوار و خفیف شد. خواص، از قانون، نردبانی برای بالا رفتن از فرصت‌ها پرداختند. یک فلک‌زده بی‌نشان، بخاطر یک میلیون بدهی، به زندان حکومت می‌افتاد، اما رییس‌جمهور مطلوب او، و معاون اول رییس‌جمهور، و برخی از وزرا و مدیران دولتی او، با میلیاردها اختلاس و کلاشی، در ماراتن فریب مردم، دکمه‌های بیخ گلو را به رخ می‌کشیدند و به ریش قانون و به ریش مردم می‌خندیدند. همین قانون، درمجلس، فرش زیر پای نمایندگان بزدل مجلس می‌شد. تا در دستگاه قضایی توسط برخی از قاضیان مرعوب و رشوه‌خوار ذبح شود، و پوستش به دست جمعی از ماموران وزارت اطلاعات دریده گردد، و تا مایملکش، به یغمای آن دسته از سپاهیانی رود که در چارچوب قانون می‌ایستادند و هیکلش را رنگ می‌زدند. ۴- خدایا، در زمان رهبری سیّدعلی، کارهای خوب و فراوانی صورت گرفت، با آن همه اما، اعتیاد و بی‌کاری و مصرف فراوان، عضو موثری از شاکله‌ی کشور شد. آبروی کشور در سطح جهان، فرو کشید و به انتهای جدول آبروداران جهان نزول کرد. علتش این بود که هم خود سیدعلی، و هم دولتمردان، و هم مجلسیان، و هم قاضیان، و هم پاسداران، و خلاصه: همه و همه، مشغله‌هایی پیدا کرده بودند که سخت مشغولشان کرده بود و فرصتی برای آنان باقی نمانده بود تا به سالم‌سازی فضای کلی جامعه بپردازند. وقتی هر یک از اینان به کارهای متعددی گرفتار بودند، کسی نمی‌ماند که به اعتیاد گسترده‌ی مردان و زنان و جوانان کشور، و به بیکاری آنان، و به مصرف‌گرایی فراوان‌شان، و به کج‌روی‌های مکررشان رسیدگی کند. ۵- در زمان سیّدعلی، خدایا، ریا و چاپلوسی و دروغ و مسئولیت‌ناپذیری مردم و مسئولان، به فرهنگی رایج منجر شد. مسئولان، پیوسته دروغ گفتند و کج رفتند، و مردم، با نگاه به آنان، از آنان آموختند: آنجا که فرد نامتعادلی چون رییس‌جمهور دروغ می‌گوید و پول و فرصت مردم را بالا می‌کشد و دوستان خود را نیز دراین حرام‌خواری و به باد دادن فرصت‌های بی‌بازگشت کشور تهییج می‌کند، پس چرا آنان نخورند و مصرف نکنند و دروغ نگویند و دوستان و هم‌کیشان خود را به نوا نرسانند. ۶- نخبگان، خدایا، به دلیل بر سر کار بودن ناشایستگان و نالایقان، و به دلیل تخریب وجهه‌ی قانون، و به خاطر امنیتی که وارونه عربده می‌کشید، ناگزیر به خارج از کشور پناه بردند. و کشور، روز به روز، به فقر نخبگی درافتاد. کارهای محوری کشور بر زمین ماند. مدیریت کودنانه‌ی مبتنی بر نفت‌خواری، نشان داد که جز شعارهای سطحی سال به سال، هیچ تحرک قابلی برای اقتصاد غیرنفتی کشور در کار نبود. خدایا بزرگان ما، ما را جوری تربیت کردند که جز مصرف و کم‌کاری و کج‌روی، دغدغه‌ای نداشته باشیم. نخبه‌ها رفته بودند و کشور، دربست در دست آنانی بود که با نخبگی نسبتی نداشتند. و همین آفت نخبه‌کشی و گرایش به بی‌نخبگی، باعث شد که کارها بدست نااهلان و بی‌سوادان بیفتد و دارایی‌های کشور به باد داده شود. ۷- خدایا، در زمان سیّدعلی، بویژه در اواخر عمر او، مردمان، که طبق قانون، از حق انتقاد و اعتراض و اعتصاب برخوردار بودند، هیچ‌گاه فرصتی برای ابراز خواسته‌های خود نیافتند. کمترین تقلای نقد و اعتراض آنان بحساب دشمنی و جاسوسی و براندازی گذارده می‌شد، و در حرکتی همه‌جانبه، همه‌ی معترضان به شکنجه و زندان و انفرادی درمی‌افتادند، و در احکامی مضحک و از پیش مشخص، به سه سال و پنج سال و ده سال و اعدام، محکوم می‌شدند. ۸- خدایا، دیدی که خامنه‌ای، در کنار همه‌ی خصلت‌های خوبی که داشت، برای تداوم رهبری‌اش اما، مقوله‌ای به اسم نظارت استصوابی را در انتخابات مجلس خبرگان باب کرد تا مبادا، نماینده‌ای مستقل و منتقد و صاحب‌رای، به آن مجلس راه یابد و به ساحت رهبری او و خطاهای رهبری او متعرض شود. نتیجه این شد که نقد از رهبری به گناهی نابخشودنی تغییر ماهیت داد و کسی را جرات اعتراض و ایراد و پرسش نماند. و باز نتیجه این شد که هاله‌ای از تقدس به ساحت رهبری او راه یافت و بکلی سیدعلی را از دسترس ما مردم جدا کرد و به دوردست‌های تقدس برد و بر سریر سروری نشاند. قدرت مطلقه‌ای که او برای خود سامان داده بود، هرگز به کسی و جریانی اجازه‌ی ورود به حریم آسیب‌شناسی خیرخواهانه رهبر نداد. نتیجه این شد که خلاف‌کاری، به بدنه‌ی بیمار و تب‌آلود ارکان اصلی کشور رسوخ کرد. و کسی نبود از کسی مطالبه‌ی حق مردم کند. کشور سال به سال، از جهات گوناگون فرو کشید و در زباله‌ی روابط تو در توی مناسبات سخیف طایفگی فرو رفت و پس کشید و با همه‌ی هزینه‌ها و شهیدها و آسیب‌ها و زحمت‌ها، به جایی نیز نرسید. ۹- در ادامه‌ی این فروپاشی‌های همه‌جانبه، به چهره‌ی کلی کشور نقابی از دروغ بسته شد. به نحوی که: صدا و سیما، خشن‌ترین دروغ‌ها را آذین بست، و وجهه‌ی ملی بودن خود را در سانسوری سراسیمه و گسترده، به فریبی مشمئزکننده تنزل داد. و سایر رسانه‌ها نیز، به تلمبه‌ای مانند شدند که از چاه آب، به جای آب، سرگین‌های بویناک بیرون می‌کشیدند و جبّارانه آن را بر طبق نیاز مردم می‌نهادند. ۱۰- خدایا، سیّدعلی، رسما در دفاع از فرد کم‌خردی چون احمدی‌نژاد به میدان رفت و سیمای مستقل رهبری خود را خرج او کرد تا به زعم خویش حفظ نظام را که از اوجب واجبات بود، جامعیت بخشد. و حال آن که، حفظ نظامی که تا گلو در پلشتی و دروغ و فریب و ورشکستگی فرو رفته بود، جفا به مقام خداوندگاری تو، و جفا به ما مردم و نسل‌های بعدی ما بود. باید آن نظام آلوده به دروغ، جایش را به یک نظام درست می‌داد اما خامنه‌ای راه را بر هرگونه تغییر بست تا بساط قدرت، همچنان در اختیار او باشد. ۱۱- خدایا، در زمان دراز رهبری سیّدعلی، نمایندگان روحانی او، به هر کجای مقدّرات جامعه سر فرو بردند و بی آن که مسئولیتی بپذیرند، در بایدها و نبایدها و حیثیات کلی کشور دخالت کردند. و چون سواد و آگاهی و تخصصی در آن امور نداشتند، روند اوضاع کشور را به قهقرا بردند. سال به سال، کشور، به لحاظ علمی، و به لحاظ توسعه و رشد در موازین حقوقی و اجتماعی و فرهنگی، فرو کشید. تا آن که در انتهای رهبری او، جمهوری اسلامی ایران، در کنار کشورهای ورشکسته، به آمار جهانی راه یافت. اختناق و سانسور و حق‌پوشی، به رویه‌ای متداول بدل شد. هم در میان مردم، و هم حتی در میان روحانیان. روحانیتی که جذابیت منبر و خطابه‌اش در آزادگی‌اش بود، و در سخنوری شورانگیز و منتقادانه و روشنگرانه‌ی او، به آنچنان بهتی از ترس و خط قرمزهای حکومتی در افتاد که در منبر او هیچ فصل مشترکی از درد و داغ مردمان مشاهده نشد. این بهت ناشی از ترس، به خانه‌ی معنوی روحانیان که حوزه‌های علمیه باشد نیز راه یافت و از او چهره‌ای مخوف پرداخت. هیچ روحانی مستقلی پیدا نشد که ترس را زیر پا بگذارد و سخن از بغض‌ها و درد‌های مردم بگوید و انگشت بر نقد مراجع و حوزه‌ها و حاکمیت بگذارد. روحانیتی که هویتش در استقلال و عدم وابستگی‌اش به حکومت‌ها بود، به آنچنان روزی از بی‌هویتی دچار شد که جز روحانیان مجیزگو را فرصت منبر و تبلیغ نماند. چرا که روحانیان منتقد، به اسم منافق، از گردونه‌ی مجامع و حوزه‌های علوم دینی کنار گذارده می‌شدند. در عوض، مداحان سطحی و فریبکار، فرصت جولان یافتند و طی سالهای متمادی، بلایی بر سر اسلام و شرافت دینی مردم آوردند که اگر کینه‌توزترین دشمنان اسلام نیز به واژگونی تشیع در کشور ما اراده داشتند، هرگز به این سهولت به آرزوی خود نمی‌رسیدند. ۱۲- خدایا، سیدعلی، با گماردن افراد سست و بی‌دانشی چون شیخ محمد یزدی بر راس دستگاه قضا، حیثیت قضا و قضاوت را در کشور ما به خاک انداخت. در کشورهای کافر دنیا، عدالت ناشی از قانون، حتی به رییس‌جمهور و دولت و بزرگان آن کشور می‌پرداخت و به محض تشخیص خطا، آنان را از بلندای قدرت به زیر می‌کشید. اما در کشور ما، قانون و قضا، به طنزی بدل شد که جز شوخی از آن چیزی مستفاد نمی‌شد. ظاهرا همگان، و بویژه بزرگان، راه‌های گریز و دور زدن قانون را به خوبی دریافته بودند و دلیلی برای هراس از گرفتاری نداشتند. آنچنان که گویا جمعی از قاضیان به رشوه، و جمعی به نابخردی، و جمعی به انتشار نکبت در دستگاه قضا مامور شده بودند. و در آن میان، از دست قاضیان صادق و قلیل نیز کاری ساخته نبود. اوج فلاکت دستگاه قضا آنجا پا گرفت که روحانی خالی‌الذهنی چون صادق لاریجانی به حکم سیدعلی بر مسند قاضی‌القضاتی کشور نشست. در طول تاریخ و در همه جای دنیای فهم، قاضی‌القضات به کسی گفته و می‌گویند که در کار قضا و قضاوت، هم بلحاظ علمی، و هم از حیث تجربه، کارآمد قاضیان و کارکشتگان دستگاه قضا بوده باشد. اما این شیخ، بدون این که ذره‌ای تجربه، و ذره‌ای دانش قضایی داشته باشد، بر مسندی نشست که هرگز مستحقش نبود. وی، نیامده آستین‌ها را بالا زد و گوش بفرمان شد و هرچه را که ماموران وزارت اطلاعات و پاسداران امنیتی به او دستور فرمودند، در دستور کار خود قرار داد و برای اولین بار در تاریخ قضا و قضاوت، به خلق جرم‌هایی مبادرت ورزید که از فرط سستی، کودکان را نیز به خنده وا می‌داشت. اما همین جرم‌های خنده‌دار، باعث شد که با امضای این شیخ قضاوت نکرده و قضاوت ندیده، ناگهان صدها مرد جوان و پیر و زن و دختر به زندان‌های انفرادی و شکنجه در افتادند. خدایا، ما به چشم خود دیدیم که انسانیت، در آن ژولیدگی قضایی، چگونه به هیچ گرفته شد، و عدالت و علی و اولاد علی، و همه‌ی آموزه‌های دینی، به اسم دین چگونه به مسلخ برده شدند. ۱۳- البته خدا، در همه‌ی این سال‌ها، سیدعلی، فرهنگ شعارگویی و شعارخواری را در جامعه‌ی ما به اعلا درجه رساند. تا توانست، با الفاظی تند و گزنده، و با ادبیاتی که دوره‌اش سپری شده بود، با قدرت‌های برتر جهان سخن گفت. بی آن که پا به پای مرگ بر آمریکاهای مکررش، در داخل، مقدمات درستی و عدل و انصاف و کار و تولید و معیشت و رشد و توسعه و بالندگی را فراهم آورد. این ادبیات، از گنجینه‌ی دارایی‌های خود، فرد منطبقی چون احمدی‌نژاد را برگزید و برکشید و بر مسند نشاند تا بلندگوی شعارگویی فعال‌تر شود، و سفره‌ی شعارخواری عوام، با همه‌ی فلاکتی که گرفتارش بودند، آذین یابد. این شعارها، کشور ما را بر صدر جدول نفرت مردمان جهان نشاند. هر کجا در هر نقطه از جهان فهم، تا اسم ما ایرانیان شنیده می‌شد، ای خدا، بی آن که دیرینگی چند هزار ساله‌ی ما، و دارایی‌های علمی و فرهنگی ما متبادر شود، تندی و عبوسی و هیمنه‌ی تروریستی ما تبلیغ می‌شد. ۱۴- خدایا، ما از همین صحرای محشر، با صدای بلند اعلام می‌داریم: ماموران سیدعلی ممکن است از مطالعه‌ی این نوشته برآشوبند و برای نویسنده‌ی صادق آن برنامه‌ای تدارک ببینند. به آنان بگو که اگر نوری‌زاد در زمان علی (ع) بود و این نامه را از سر خیرخواهی و حتی انتقاد صرف برای او می‌نوشت، با آغوش گشوده‌ی علی و یاران او مواجه می‌شد و هرگز کسی متعرض او نمی‌شد. اما چرا در جامعه‌ی ما، علی و اولاد علی، برای حکومتی هزینه شدند که نسبتی با عدل و سیره‌ی علی نداشت اما مرتب از علی سخن می‌گفت و از همگان انتظار همراهی داشت و همگان را نیز به عاقبت کوفیان و خائنان کوفه احاله می‌داد. ۱۵- خدایا، سیّدعلی، با همه‌ی مراتب علمی‌اش، و با همه‌ی زیرکی و شم شریف سیاسی‌اش، و با همه‌ی ذکاوت‌های منحصر بفردش، بی آن که خود به عاقبت رفتارش بیندیشد، به برآوردن قدرتی مخوف و پنهانی دست برد. سپاه را که باید از مراودات سیاسی و اقتصادی و اطلاعاتی به دور می‌بود، به هر کجای مواضع کشور نفوذ داد و مستقیما دایره‌ی سیاست را که به سلامت روانی آحاد مردم و برجستگان سیاسی کشور محتاج است، به قمه و کلت و ضرب و شتم و زندان و شکنجه آلوده کرد. به موازات دستگاه رسمی وزارت اطلاعات، سپاه را واداشت تا او نیز به کارهای اطلاعاتی و امنیتی ورود کند و بساط موازی و مشرف بر وزارت اطلاعات را در همه جا بگستراند. این قدرت پنهان، هم خود قاچاقچی فعالی بود و سالانه میلیاردها دلار از مبادی رسمی و غیررسمی به واردات کالا مبادرت می‌کرد، و هم با کلت و بی‌سیم و مسلسل خود در مناقصه‌های اقتصادی شرکت می‌نمود و در همه جا نیز برنده‌ی بلامنازعه‌ی این مناقصه‌ها بود، و هم به تنظیم روان امنیتی کشور – آن‌گونه که خود می‌خواست – دست می‌برد. مشغله‌های این چنینی، ای خدا، باعث شد که سیّدعلی، هرگزبه میزان مصرف مواد مخدر در کشورش که در صدر جدول جهانی بود، نیندیشد. و همچنین، هیچ‌گاه به رواج تن‌فروشی دخترکان و زنان سرزمینش، و به فروپاشی روال رایج فعالیت‌های اقتصادی مردمش، و به اسلامی‌که زیر دست و پای ماموران قلدر و بی‌خرد، و مسئولان بی‌کفایت، و قاضیان مرعوب و ناسالم پرپر می‌زد و استمداد می‌طلبید، توجه نکند. ۱۶- تا این که ندانم‌کاری‌ها و شعارگویی‌ها و فریبکاری‌های فرد نالایقی چون احمدی‌نژاد، سرنوشت سوزناک ما را به تحریم و تقبیح و تحقیر جهانی درانداخت. بله ای خدا، جهانیان، با هر نیت و با هر آواری که برای ما تدارک دیده بودند، در تحریم همه‌جانبه‌ی ما متحد شدند. التماس‌های پنهان و آشکار رییس‌جمهور آشفته حال ما به جایی نرسید. تا این که متحدان جهانی، با همین تحریم‌های همه‌جانبه، بساط کاذب برقراری و برپایی ما را برچیدند و بر زمین گرممان کوفتند. رهبر گرامی‌ما، کامتان شیرین. اگر که، از مطالعه‌ی این نوشته کامتان تلخ شده است. ما به همگان، و حتی به کودکانمان آموخته‌ایم: دوستی در صداقت است، گر چه تلخ. اگر مرا بنا بر چاپلوسی و فریب بود، شما را با الفاظی نرم و سراسر مداحانه می‌ستودم. اما چه کنم که هنوز شما را دوست دارم و به نام نیک شما در پهنه‌ی تاریخ این سرزمین، سخت مشتاقم. پس، این آخرین نوشته‌ای است که مستقیم، رو به شما می‌نویسم. و خود، به عاقبت تلخ آن واقفم. چرا که ماموران و قاضیان گوش بفرمان ما، در کار خود استادند. آنان نیک می‌دانند چگونه یک معترض و منتقد را با شکنجه و فحش‌های ناموسی به تنگنای روحی و روانی در اندازند. من همه‌ی این ابتلائات آتی را بجان می‌پذیرم تا صدای سخن خود را به گوش حضرت شما برسانم. ای کاش بعد از پنج نامه‌ای که چه در بیرون زندان و چه از داخل زندان برای جنابعالی نوشتم، مرا فرا می‌خواندید و بر من می‌آشفتید که فلانی، تو را چه می‌شود؟ مرگت چیست؟ و من، با شما، نه از فرصت‌های از کف رفته، نه از بسیج و سپاه واژگون شده، نه از بن‌بست حتمی و فروپاشی عن‌قریب، نه از مردم از کف رفته، نه از فلاکت جهانی مردمان ایران، بلکه از ضربه‌هایی می‌گفتم که بر در خانه‌ی شما می‌خورد و شما آن‌ها را نمی‌شنوید. و آن، ضربه‌های کف دست مرگ است که بر خانه‌ی دل ما و شما می‌خورد و ما بی‌اعتنا به او، سر به کار دلخواه خود فرو برده‌ایم. بله رهبر گرامی، مرگ، بی‌گمان سر خواهد رسید، و ما و شما را به کام خود فرو خواهد کشاند. جنازه‌ی ما را که ناشناس و بی‌کس و کاریم، با شتاب، به آغوش سرد گور می‌سپرند، و جنازه‌ی شما را که معروف عالمید، مردمان بی‌شمار، بر سر دست می‌برند و اشک‌ریزان و بر سر زنان، جلوی چشم صدها دوربین و صدها خبرنگار و صدها میهمان خارجی، در آرامگاه ابدی‌تان می‌نهند. رهبر گرامی‌ما، این که ”آخرین نامه” را به این نوشته عنوان داده‌ام، نه از این روی است که امیدم از شما و اصلاح امور کشور سلب شده است، بلکه آرزو دارم در این روزهای پایانی عمر، نام نیکی از خود به یادگار گذارید و خطاهای رفته را به سامان خویش باز آورید. فردا، مردم از ما که بی‌نشان و بی‌آوازه‌ایم، هیچ نخواهند گفت، اما از شما، به محافل مردمان، سخنان فراوانی راه خواهد یافت. آنان با غرور خواهند گفت: خامنه‌ای، رهبری فهیم و باخرد بود. گرچه در مقطعی از اواخر عمرش، رشته‌های اداره‌ی کشور از دستش به در رفت و خسارت‌ها بالا گرفت، در سال‌های بعد اما، وی به مجاهدتی شبانه روز پرداخت. دل‌های رمیده را از هر سو بر سر سفره‌ی همدلی باز آورد و برای ایرانیان پراکنده آغوش گشود. اشک‌ها را سترد. قدرت‌های در سایه را از هر کجای کشور به زیر کشید. به نمایندگان مردم اقتدار بخشود. خود را، همچون نلسون ماندلا، از منصب‌های کلیدی کشور کنار کشاند و راه را بر حاکمیت قانون هموار ساخت. بساط رابطه‌های مخوف را برچید. آدم‌های کم‌خرد خانه کرده بر مسندها را به زیر آورد و برجستگان و شایستگان را بر سر کارها گمارد. مرز مضحک میان خودی و غیرخودی را محو کرد و شرافت مخدوش ایران و ایرانی را ترمیم کرد و برکشید. آری رهبر گرامی، همه‌ی ما دوست داریم شما را بر بلندای سربلندی ببینیم و نام نیک شما را بر تارک هماره‌ی تاریخ سرزمین خویش تماشا کنیم. شما اکنون، در دو قدمی یک چنین افق مبارکی ایستاده‌اید. در این یک سال گذشته، مردمان ما توسط همان قدرت‌های در سایه، به آسیب و تفرقه و انشقاقی بزرگ دچار شده‌اند. به امید روزی در همین نزدیکی‌ها، که با درایت شما، همه‌ی دورنگی‌ها به یک‌رنگی، و همه‌ی جدایی‌ها به یکتایی منجر شود. و این، ممکن نخواهد شد الا با به بازی گرفتن فهم مردمان. حکومتی که بر جهل مردمان خویش خانه بسازد، شایسته‌ی حتمی‌فروپاشی است. و شما نیک‌تر از ما می‌دانید که: ما را جز به فرا بردن فهم‌ها، و اعتنا بخشودن به خواست مردمان‌مان چاره‌ای نیست. رهبر گرامی، اگر پرسش شما این است که از کجا می‌توان آغاز کرد، پاسخ می‌دهم: به یک دستور شریف شما همه‌ی زندانیان بی‌گناه ما به آغوش عزیزان خویش باز می‌گردند. این همان بارقه‌ی پربرکتی است که امید بارش آن را به شما دل بسته‌ایم. مابقی راه را خود خدا پیش روی شما خواهد گشود. و من، نام نیک شما را می‌بینم که مردمان ما با غرور بر زبان می‌آورند و بدان مباهات می‌کنند. یا علی! فرزند شما: محمد نوری‌زاد بیست مرداد هشتاد و نه

Posted by saman at 02:46 وبلاگ فرشه یاقی در وبلاگم میآورم.

انقلاب در کشورهای عربی و واکنش متناقض جمهوری اسلامی

امریکا و اروپایی ها چه کار باید بکنند تا حاکمان ایران راضی شوند کسی نمیداند!!! در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون وزیر امور خارجه وقت امریکا از ایران بخاطر دخالت در امورداخلی ایران در وقایع 28 مرداد 1332 عذر خواهی کرد و البته کسی که عذر خواهی میکند احتمالا در صدد جبران نیز بر خواهد امد ولی همین اقای خامنه ای امد و گفت خجا لت هم نمیکشند و فقط میگویند ببخشید.!!!
امروزه هم در مورد وقایع لیبی اقایان با ان دستگاه عریض و طویل کارشان شده اینکه بعد از پخش هر خبری در مورد وقایع لیبی به یکباره سراغ امریکا بروند و بگویند علیرغم این همه جنایت حاکم لیبی در حق مردم خود, امریکا و غرب هیچ واکنشی از خود نشان نداده اند.خلاصه کلام انها اینکه امریکا و غرب راضی به این جنایات هستند.
و اما همزمان با وحشی گری حکومت لیبی در سرکوب مردم خود واعتراض شدید امریکا و غرب به این موضوع و سخنان وزیر خارجه امریکا مبنی بر اینکه هیچ گزینه ای در پشتیبانی از مردم لیبی مردود نیست به یکباره موضع ملایان حاکم تغییر کرد و بوق های تبلیغاتی حکومت در چرخشی 180 درجه معترض شدند که امریکا میخواهد به لیبی حمله نظامی کند و صد البته هدفش نه کمک به مردم بلکه قبضه کردن چاهای نفت ان کشور است.
باید گفت تبارک الله احسن الخالقین !!!! ازدست این حاکمان چند شخصیتی که امورات مردم ایران در دست انها افتاده است اینها تکلیفشان با خودشان هم معلوم نیست!!!
بی اختیار به یاد داستان ملا وخرش می افتم و مردم نادان ان زمانهای دور. با این تفاوت که در این زمانه جای مردم با ملا عوض شده است.حال باید نشست و دید که تا روزی که اینها مجبور به ترک کرسیهای قدرت شوند چند چهره دیگر از خود به نمایش میگذارند که بی شک اخرین انها گریه وزاری و طلب بخشش از پیشگاه مردم ایرا ن خواهد بود .ولی شاید ان روز دیگر برای ان کار بسیار دیر شده باشد

۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه